۱۳۹۲/۰۳/۰۳

آخوند (۱)

 این آخوندها ماشالا این اندازه با استعداد هستند که وقتی دو گروه (به حساب خودشان) خیلی مختلف و رقیب تشکل داده‌اند، نتوانسته‌اند نامی بهتر از «مجمع روحانیون مبارز»  و «مجمع روحانیت مبارز» پیدا کنند!


۱۳۹۲/۰۲/۳۱

صلاحیت

منطقی‌تر این هست که رد صلاحیت به خاطر کهولت سن نباشه، از روی کهولت فکر باشه!
این جوری همه جمهوری اسلامی و سران‌اش یکجا رد صلاحیت می‌شوند!


چرا رای نمی‌دهم؟

می گویند رفسنجانی آمده که ایران را نجات دهد؟ چقدر این سخن واقعیت دارد و چه اندازه این کار شدنی است؟

به نظر من او آمده که در درجه اول خودش و البته خاندان و دور و بری‌هایش، به بیان دیگر، باندش را نجات بدهد. پس از آن هم اگر جایی داشته باشد، که برای همچین آدمی دارد، نظام جمهوری اسلامی را نجات بدهد که وی بدون این نظام جز یک جنایتکار نیست. اما چرا این گونه فکر می‌کنم؟

چون رفسنجانی آدمی است که انقلاب را از خمینی به ارث برده. همان که انقلاب مردم را با  کمک و دسیسه کسانی چون رفسنجانی دزیده بود. رفسنجانی سردسته مافیایی است که کوچکترین روزنه‌های امید را برای داشتن یک نیمچه دموکراسی در ایران‌زمین خشکاند. اول بازرگان و ملی-مذهبی ها را از میان برداشت و بعد بنی صدر را. هر مخالف دیگری را هم به بهانه منافق یا معاند به همچنین. سپس کسان دیگری از خودی‌ها را یا با ترور به نام این که مخالفان و گروهکها آنها را کشته‌اند، یا با فریب‌کاری از میان برداشت. همین رفسنجانی در زمانی که معاون فرمانده کل قوا بود، جنگی خانمان‌سوز را که همه داشته‌های ما را بر باد داد، شش سال دیگر فقط به این دلیل ادامه داد که مخالفان را ساده‌ترسرکوب کنند تا خودش و نظام بماند و بیشتر بچاپند و بدرند. درست در زمانی که رفسنجانی رییس مجلس بود، بیشترین بی‌قانونی‌ها در کشور اتفاق می‌افتاد.

پس از حذف منتظری، جانشین خمینی که رفسنجانی و باندش می دانستند در راستای خواسته های ایشان عمل نخواهد کرد، رفسنجانی خرابکاری های خود را با تغییر قانون اساسی و درج ولایت فقیه مطلقه، در آخرین روزهای خمینی ادامه داد و با مرگ خمینی، داستانی دروغین ساخت تا به حساب خودش، همدست توسری خورش، خامنه‌ای را رهبر کند و خود به سادگی بر مسند ریاست جمهوری بنشیند. گرچه خبر نداشت که این رفیق بی بته و بی عرضه و موش‌مرده، روزی گریبان خودش و حتی نظامی که رهبر آن خواهد شد را می گیرد و آن را به نابودی می‌کشاند.

در زمانی که این آقا دو دوره رییس جمهور بود، یعنی همان پستی که اکنون دوباره برایش نامزد شده است، تورم در ایران غوغا می کرد، به طوری که آمارهای وی از احمدی نژاد هم بدتر است! حتی آمار رشد اقتصادی‌اش هم تفاوتی با احمدی‌نژاد ندارد. اما شاید نبود امکانات ارتباطی مانند امروز، این نکته را برای بسیاری دور از دسترس کرده باشد. زندانی کردن کسانی مانند مهندس سحابی که از برنامه اقتصادی وی با دلیل و سند انتقاد کردند در این دوران روی داد و البته رفسنجانی در حالی دفتر ریاست جمهوری را ترک کرد که دولت بیش از ۳۰ میلیارد دلار بدهی خارجی به بار آورده بود و بسیاری از طرحهای عمرانی تبلیغ شده حتی آغاز هم نشده بودند. در همین سالها بود که وی دست سپاه و امنیتی ها را در بخشهای مدیریتی و اقتصادی باز کرد و نتیجه‌اش آن شد که امروز می بینیم.

فراموش نشود که در همان دو رییس جمهوری وی بود که شمار زیادی ترور در ایران و در فرنگ صورت گرفت و بسیاری به صورت زنجیره ای کشته شدند تا پرونده رفسنجانی در این زمینه و در امتداد زندانی‌کشی‌های گسترده تابستان ۶٧ ادامه یابد. با این ماجراها (به ویژه جریان میکونوس و آرژانتین) نام وی در صدر فهرست متهمان اینترپل قرار گرفته است. افزون بر اینها، در زمان همین آقا بود که همه کشورهای درست و حسابی روابط خود را با ایران قطع کردند و سفیران خود را از تهران فرا خواندند.

پس از این دو دوره رفسنجانی چه به عنوان رییس نهاد تشخیص مصلحت و چه به عنوان رییس مجلس خبرگان، در عمل کوچکترین کاری برای جلوگیری از گسترش فساد و نفوذ خامنه‌ای و مهره‌ها و نهادهایش نکرد (یا نمی‌توانست بکند که در هر دو صورت بودنش را برای ما بی‌معنی می‌کند) و از آن زمان تا به کنون، همیشه حتی در جریان خیزش مردمی سال ۸۸ و نیز در زمان نامزدی برای انتخابات ۹۲ خود را فرمانبردار رهبر خوانده است.  بنابراین کسانی که گمان می‌کنند رفسنجانی خیلی تغییر کرده و بسی کمتر بدتر از گذشته است، برداشت درستی از وی ندارند. کوتاه سخن، رفسنجانی، رفسن‌جانی است، حال می‌خواهید بهرمانی بنمایدش یا هاشمی یا هر چیز دیگری. از او برای ما مردم آبی گرم نمی‌شود.


* * * * *

از همه اینها بگذریم. آیا واقعا انتخاباتی در کار است که رای دادن مهم باشد یا تاثیری داشته باشد؟ به نظر من غیر از این نیست که این بار نیز خامنه‌ای می خواهد کاندیدای مورد نظرش را علی‌رغم آمار برآمده از رای مردم به تنهایی اعلام کند. البته این که دولتی‌ها و باند احمدی‌نژاد در برابر این موضع مخالفت خواهند کرد و این که چه اندازه توان این کار را دارند بماند. اما مساله این است که در این انتخابات، نامی غیر از آن که رهبر می خواهد بیرون نخواهد آمد. حتی اگر آنی که دولت کنونی می خواهد از صندوق بیرون بیاید، مطمینا نام رفسنجانی نخواهد بود. با این حال چهار گزینه می توان در نظر گرفت: 

(۱) یا کسانی مانند رفسنجانی رد صلاحیت می شوند، که در آن صورت معلوم نیست  استراتژی کسانی که گزینه انتخاب بد از بدتر را در پیش گرفته‌اند و برای رفسنجانی تبلیغ می‌کنند، چه خواهد بود؟ آیا می خواهند میان جلیلی و ولایتی و حداد و این جور آدمها انتخاب کنند یا به گزینه تحریم برمی‌گردند؟

(۲) یا این که رفسنجانی تایید شده و به رای گذاشته می شود. در این حالت دوگزینه هست. یکی این که آیا اگر رای‌ها شمارش شود، صرف نظر از این که چه نتیجه ای اعلام خواهد شد، رفسنجانی رای می آورد یا خیر؟ من که بعید می دانم در شرایط کنونی رفسنجانی رای بیاورد. چرا که بر خلاف تصور غالب در فضای مجازی، یعنی برخلاف طبقه متوسط به بالا که به دنبال گزینه بد در برابر بدتر است و حاضر است که از ترس دیگر کاندیداها به کسی چون رفسنجانی با این پرونده بد رای بدهد، بسیاری از مردم عادی و بیرون از این گروه که اتفاقا امروزه به دلیل فقرپراکنی جمهوری اسلامی، جمعیت بیشتری دست کم نسبت به دوره پیش دارند، چنین فکر نمی‌کنند. تازه بسیاری از مردم، حتی از طبقه متوسط، رفسنجانی را ثروت‌اندوزی که از دزدی مال مردم به جایی رسیده می‌دانند. رای آنها به کسی خواهد بود که چیزی مانند یارانه و کمکهای دست به نقد را در راستای سیاستی عوامانه مطرح کند. به هر حال در شرایطی که رفسنجانی رای نیاورد و بازنده باشد، آنگاه استراتژی کسانی که برای وی تبلیغ کرده‌اند یا رای داده‌اند چیست؟ منظورم این است که فرض کنید اصلا انتخابات کاملا آزاد است، ولی نامزدی مانند مشایی با گول زدن عوام رای می آورد و ندانم کاری باند احمدی نژاد ادامه پیدا می کند. آنگاه می‌خواهید چه کنید که با رای ندادن نمی‌شد کرد؟

(۳) بر خلاف بند پیش، این بار فرض را بر این بگذاریم که رفسنجانی واقعا رای بیاورد. یادآوری می‌کنم که نظام یا همان خامنه‌ای، همچنان به دنبال اعلام نامزد مورد نظر خودش است. در اینجا دو حالت داریم. یا رفسنجانی برنده اعلام می‌شود یا بازنده. اگر برنده اعلام شود همان سخن آغازین این نوشته به نوعی دیگر تایید می‌شود. این که او برای حفظ نظام، البته در راستای حفظ خودش آمده و برای این کار از پیش با خامنه‌ای هم زد و بند لازم را انجام داده است. بنابراین نظام نه تنها کسی را که همسوی خودش است و نه مردم، برنده اعلام کرده، بلکه مشارکت بالا را هم که درباره آن خواهیم گفت به سادگی به دست آورده است. اما اگر رفسنجانی با این که واقعا رای آورده، بازنده اعلام شود، معنی‌اش این خواهد بود که خامنه‌ای وی را در بازی راه نداده و میان آن دو همچنان رقابت هست. حتی می‌توان بازی خوردن وی از سوی خامنه‌ای باشد که او را فقط برای گرم کردن تنور نمایش انتخاباتی به میدان راه داده‌اند و پس از اعلام نتایج برای همیشه او را دور می‌ریزند. حال پرسش این است که در این حالت چه خواهد شد؟ آیا مردم به خیابان‌ها خواهند ریخت؟ من که گمان نمی‌کنم مردم بخواهند برای رفسنجانی چنین جانفشانی کنند، آن هم با توجه به تجربه سال ۸۸. چون کسانی که دارند رای می دهند به رفسنجانی که میان بد و بدتر، بد را انتخاب کنند، برنامه‌ریزی برای خیزش ندارند. آنها حتی اصولا امیدی به حرکت اجتماعی ندارند  که اگر داشتند، از سر ناامیدی و بی برنامگی سراغ رای دادن به رفسنجانی نمی‌رفتند با این توجیه که «اگر این کار را نکنیم پس چه کنیم؟!». اگر می‌خواستند جنبش راه بیندازند، هنوز موسوی و کروبی زندانی هستند و هنوز تکلیف «رای من کجاست» چهار سال پیش روشن نشده است. تازه رفسنجانی آدمی نیست که مانند موسوی یا کروبی پشت سر این جنبش بایستد و از این رو برای مردم امتیازی از خامنه‌ای بگیرد. البته اگر به فرض محال امتیازی هم بگیرد، برای خودش و باندش خواهد گرفت و نه به سود مردم.

(۴) حال باز فرض کنیم به هر صورت رفسنجانی برنده اعلام شود (چه با موافقت خامنه‌ای چه علی‌رغم میل وی آن هم از سوی وزارت کشوری که دست احمدی‌نژاد است که به دلیل ناسزاگویی به رفسنجانی و در رقابت با وی به اینجا رسیده). آیا می توان امیدی به تغییر داشت؟ چه چیزی در ایران خراب است که همه ما می‌خواهیم درست شود؟ اگر برقراری قانون است که مطمینا نه با وجود ولی فقیه، آن هم از مدل خامنه‌ای، می‌توان برای آن کاری کرد و نه آدم مافیایی و خطاکاری مانند رفسنجانی در پی آن است. او کلیت نظام را قبول دارد و حتی خود را صاحب‌خانه می‌داند. تنها مشکلش ممکن است اختلاف نظر با خامنه‌ای در تقسیم قدرت و منافع باشد. به بیان بهتر، او همین سیستم را پایه گذاشته که برای خودش کار کند، ولی اشتباه محاسباتی وی در به رهبری رساندن خامنه‌ای کار را خراب کرده است. اگر هم صحبت بر سر مساله هسته‌ای است که اکنون عامل تحریم‌ها و بسیاری از مشکلات اقتصادی و بین‌المللی ایران است، بدون دخالت خامنه‌ای و سپاه نمی‌توان درباره آن کاری کرد. نگرش آنها هم که معلوم است. بمب اتم می‌خواهند که از خطر براندازی با حمله نظامی رهایی پیدا کنند و در ضمن فرنگی‌ها را از این که در ایران شورش و شلوغی راه بیندازند بترسانند با این توجیه که اینها به دست نااهل نیافتد. دقیقا مدلی که پاکستانی‌ها با آمریکایی‌ها تا می‌کنند. اگر هم صحبت هزینه کردن بی‌فایده و زیانبار در راه تروریسم و حمایت از اسد و حزب اله و غیره است، که اولا اینها دست رهبر و سپاه است. دوم، رفسنجانی خودش این کاره است، سابقه‌اش پر از است از عاملیت و آمریت در تروریسم داخلی و بین‌المللی. درباره کارنامه مدیریتی هم که پیشتر گفته شد. نه در اقتصاد و نه در فرهنگ و نه در سیاست خارجی انتظار نمی‌رود که تغییر جدی حاصل شود. در یک کلام ساده‌ترین چیزی که اتفاق می‌افتد همانی است که ما نباید بخواهیم، دوام جمهوری اسلامی برای ۸ سال دیگر و ویرانی و نابودی هرچه بیشتر کشور. تازه در مدت این ۸ سال، جنگ آشکار و پنهان میان دار و دسته رفسنجانی و هواداران خامنه‌ای یا حتی احمدی‌نژاد بالا می‌گیرد و هیچ کاری عملا پیش نمی‌رود.

* * * * *

حتما می‌پرسید پس چه باید کرد؟ اگر رای ندهیم چه کنیم؟!
نخست درباره این که رای دادن به  خودی خود چه مشکلاتی می تواند داشته باشد و سپس درباره این که همراه با رای ندادن چه کار دیگری باید کرد می‌نویسم.

علی‌رغم چندین فرض محال که ملت را سرگرم کرده، حتی اگر رفسنجانی رییس جمهور بعدی ایران باشد، باز ما راه به جایی نخواهیم برد و فقط نوشدارویی برای کوتاه مدت به این کشور وامانده خواهیم داد که آن هم بیشتر در راستای دراز کردن عمر جمهوری اسلامی است و نه برداشته شدن مشکلات اساسی کشور. در پایان هم صرف نظر از این که چه کسی برنده انتخابات اعلام شود، این خامنه‌ای است که به حساب درست یا نادرست خودش، با کشاندن مردم پای صندوقهای رای خود را «متوهمانه» برنده می‌داند و آن را ابزاری برای چانه‌زنی با غرب در راستای ماجراجویی هسته ای و تروریستی و پافشاری لجوجانه در راه غلطی که دنبال می‌کند، قرار خواهد داد که همه به زیان مردم ایران است و ممکن است این توهم برخورداری از حمایت مردم، حتی به جنگی بسیار ویرانگر بیانجامد.

بنابراین اینهایی که می‌گویند حالا ما یک رایی می‌دهیم، فوقش هیچ نمی‌شود، اشتباه می‌کنند. درست است که در نهایت همیشه وزارت کشور آمار قلابی اعلام می‌کند، اما خود اینها که می‌دانند آمار واقعی چیست و چقدر رای به صندوق ریخته شده و آن را به حساب حمایت مردم یا بی‌تفاوتی آنها می‌گذارند. دوم خود مردم که می‌توانند ببینند میزان مشارکت چه اندازه بوده و با همین حرکت مدنی تحریم انتخابات، به صورت یک تمرین به اتحاد خود برای مبارزه مدنی با این رژیم امیدوارتر خواهند شد و جنبش مردمی تجدید قوایی به بهانه این نمایش انتصاباتی خواهد کرد. حتی کشورهای خارجی هم می‌توانند برداشت دیگری از میزان حمایت مردم و همراهی‌شان با حکومت‌شان داشته باشند.

این که یک کاری نادرست است معنی اش این نیست که تنها کار ساده دیگری که به فکرمان خطور کرده یا در عمل ساده به نظر می‌رسد، درست باشد. اشتباه برخی اینجاست که فکر می‌کنند اصولا دو راه هست، رای دادن، و رای ندادن و در هر دو حالت هیچ کار دیگری نکردن! در حالی که راه سومی هست که همیشه هم هست و لزوما برای وقت انتخابات نیست. اگر ما در راه برداشتن این نظام و مبارزه با آن کم‌کار هستیم یا به نتیجه‌ای که می‌خواهیم نرسیده‌ایم، این دلیل نمی‌شود که دست به کارهای غلط دیگری بزنیم که ما را در آن کار کمک که نمی‌کند هیچ، به زحمت بیشتری هم می‌اندازد. ما نباید با مشارکت بالا نشان بدهیم که داریم از دولت ر جمهوری اسلامی و برنامه‌های ضدبشری و ضدملی‌اش حمایت می‌کنیم.  هر دو کار رای دادن و رای ندادن و هیچ کاری نکردن نادرست است.

این گونه بخواهیم فکر کنیم، چند سال دیگر کارمان به اینجا می کشد که میان مرتضوی و طائب بخواهیم انتخاب کنیم. چون هر بار هر دو گزینه بد و بدتر، بیشتر به قهقرا می روند و از بار پیش هستند! بنابراین در آن زمان هم با همین استدلال ناردست می توان گفت که یک ذره کمتر بد بودن مرتضوی از طائب یا برعکس، ما را به این نتیجه می رساند که برویم به صورت پرشور رای بدهیم. با این کار فقط طول عمر جمهوری اسلامی، یعنی بزرگترین دشمن ایران را زیاد کرده ایم. بنابراین آنهایی که استدلال می کنند ما همه گفته های شما را در بدی رفسنجانی می دانیم و حتی می دانیم وی در درجه اول برای حفظ خودش به کارزار وارد شده، اما چون منافع ما در جهت منافع وی است از او حمایت می کنیم؛ درست نمی‌گویند. در واقع آنها دارند عملا این سیستم را خواسته یا ناخواسته همراهی می‌کنند و درست در جایی که این کشتی شکسته نظام به گل نشسته، کمک می کنند که آن را دوباره به حرکت در بیاورند. بی آن که فکر کنند این کشتی بار دیگر و در جایی بدتر آنها را به گل خواهد نشاند.

* * * * *

بر می گردیم به این پرسش که همراه با رای ندادن چه کار دیگری باید کرد؟

انگلی به نام جمهوری اسلامی بیش از سه دهه است که به جان ایران افتاده و آن را ویران کرده است. برای این که ایران را آباد کنیم باید این انگل را برداریم، نه این که دلمان را خوش کنیم که هر از چند گاهی به این انگل باجی تازه بدهیم، شاید حالمان کمی کمتر بدتر بشود. ما باید برای برداشتن این نظام تلاش کنیم و راهی هم جز این نداریم. نمی‌توان بیماری را که به جراحی نیاز دارد به مسکن بست به این امید که همین یک ذره مسکن هم خود غنیمتی است. باید مردم ایران را به هر طریقی که دستمان می رسد آگاه کنیم. باید آگاهی های علمی و اجتماعی آنها را به روز کنیم و خرافات را ریشه کن کنیم. باید آزادی و آزادگی و چگونگی دستیابی به آن را به مردم نشان دهیم. حقوق شهروندی، اجتماعی و سیاسی‌شان را به آنها نشان دهیم و از آنها بخواهیم که به صورت جدی و برای ساختن امروز و آینده خود پیگیر آن باشند. اگرنه این انگل حالا حالاها گریبان ما را رها نخواهد کرد و روزی که خواهد رفت، دیگری چیزی از ایران باقی نخواهد گذاشت. حال این رفتن به خاطر حمله نظامی باشد یا از روی کشمکشهای درونی نظام. اینها همان چیزهایی است که با رای دادن من و شما و تداوم این نظام رخ خواهد داد، اگر ما همچنان به دنبال گزینه بد در برابر بدتر باشیم.

اما آنهایی که همه اش غر می زنند که راهکار عملی بدهید و نسخه روی کاغذ ننویسید. خیلی کارها می شود کرد. به شرطی که ناامید نباشیم و وقت و انرژی بگذاریم. این فقط یک پیشنهاد و بخشی از یک راهکار است که می تواند به سادگی تبلیغ و به سر فرصت برنامه‌ریزی شود. اثر آن هم در کوتاه مدت و درازمدت بسی بیشتر از تبلیغ برای کسانی چون رفسن‌جانی است. 

همین انتخابات بهترین فرصت برای ضربه زدن به این سیستم در راه فروپاشی سریع‌تر آن است، به شرطی که برای این کار برنامه درست داشته باشیم. برای نمونه در نظر بگیرید مردم در روز رای گیری یا روزهای نزدیک به آن، به خیابان بیایند، ولی نه برای رای دادن، بلکه برای راهپیمایی چه بسا به بهانه فعالیت انتخاباتی. یک گردهمایی که در آن خواستار انتخابات آزاد یا رفراندوم (آری یا نه به نظام با نظارت بین المللی) شوند و اعلام کنند که با شرایط کنونی رای نخواهند داد. این می‌تواند در چارچوب خواسته‌های آنان از نامزدها بیان شود. در آن صورت دو گزینه برای نظام هست که هر دو به باخت وی می‌انجامد.  در هر دو حالت انتخابات نمایشی بی‌معنی و چه بسا برگزاری‌اش غیرممکن خواهد شد. چه با مردم برخورد کند چه نکند سرآغازی برای اتحاد و مبارزه خواهد بود. افزون بر آن، به همه مردم ایران و دنیا این پیام خواهد رسید که مردم - به اندازه سال ۸۸ و چه بسا بسی بیشتر - ناراضی هستند و مشکل آمدن این یا آن فرد مورد تایید نظام نیست، بلکه رفتن این نظام و جایگزینی آن با یک سیستم دموکراتیک است. همان چیزی که باید همیشه خواست و به دنبالش بود. چیز درستی که جایگزین ندارد.


۱۳۹۲/۰۲/۲۷

نژاد

در دنیای امروز، با دانش و اخلاق کنونی، نژادپرستی امری بسیار ناپسند است. به نظر من هم مهم نیست که یک فرد از چه تبار یا نژادی است. همه انسانها با هم برابر هستند. برای همین من نه به ایرانی بودن خود افتخار می کنم و نه از آن سرافکنده هستم. البته با همه مشکلاتی که کشورم و مردمم دارند، از ایرانی بودن ناراحت نیستم و چه بسا خوشحال هم باشم. چیزی که این روزها من را می آزارد، برخورد کسانی است که از آن ور بام افتاده اند. کسانی که به ظاهر مخالف نژادپرستی هستند، اما به هر بهانه یا دلیلی ایرانی بودن یا آریایی بودن را مسخره می کنند. به عبارت دیگر، ایرانی یا از نژاد آریایی بودن را به مشکلاتی که هم اکنون داریم مرتبط می کنند. این خود نوعی نژادپرستی است که نژاد را ریشه مسایل اجتماعی و سیاسی بدانیم و نوع بسیار بدی هم هست که به نظر می رسد برخی آگاهانه یا ناآگاهانه در پی آن هستند.